مأموران زنگ خانه زوج جوان را زدند که ناگهان مردی ۴۰ساله در حالی که صورت و لباس‌هایش خونی بود و چاقویی هم به دست داشت، در را باز کرد و با دیدن مأموران بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: همسرم را کشتم!
اخبار مشابه
در این قسمت می‌توانید اخبار مشابه به این خبر را مشاهده نمایید.
احمد در ادامه افزود: «شب حادثه وقتی به خانه برگشتم درگیری بین من و همسرم بالا گرفت. ساعتی بعد همسرم جلوی در ایستاد. سراغ او رفتم و گفتم چرا بالا نمی‌آیی که به من گفت منتظر برادرانش است. می‌گفت برادرانم می‌خواهند بیایند چند دقیقه‌ای من را ببینند و بروند. راستش خیلی تعجب کردم. گفتم اگر برادرانت می‌خواهند به خانه‌مان بیایند چرا باید تو را مقابل در خانه ببینند؟»
نوید گفت: چی بگم آقا برو از یگانه بپرس تا بهت بگه چه کارا می‌کنه که منو خسته کرده. برو ازش بپرس چرا آن‌قدر بچه‌بازی از خودش درمیاره. آخه کسی که ازدواج کرده باید عروسک‌بازی کنه؟ باید بره شهربازی؟ باید با بچه‌ها خاله‌بازی کنه؟ من ازدواج کردم به این فکر که زندگی خوبی داشته باشم از سر کار میام همسرم همه چیزش آماده باشه؛ اما الان برعکس شده من همه کارا رو می‌کنم!
متهم گفت: روز حادثه به همراه همسرم راهی منزل مادرش شدیم، چون شام در خانه مادرش میهمان بودیم. من و پیمان همیشه با هم جر و بحث داشتیم و دعوا‌های ما تمامی نداشت. آن روز هم در مسیر با هم بحثمان شد و من با او قهر کرده و از ماشین پیاده شدم. بعد به خانه مادرم رفتم و دیگر نمی‌دانم او کجا رفت و چه اتفاقی برایش افتاد. یکی، دو روزی از او بی‌خبر بودم و سراغش را نمی‌گرفتم، چون با هم قهر بودیم. بعد متوجه شدم در بیمارستان است و سر و دستش هم شکسته بود که دلیل آن را نمی‌دانم.
چند ماه بعد او ماجرای خواستگاری را مطرح کرد و مدعی شد که قصد ازدواج با مرا دارد! من هم پیشنهادش را رد کردم و گفتم هنوز یک سال از مرگ همسرم نگذشته است، ولی او اصرار داشت که باید مرا ببیند به همین دلیل هم وقتی به مرخصی آمد، بلافاصله آدرس منزل پدرم را پیدا کرد و من برای اولین بار وقتی او را دیدم در شوک فرو رفتم چرا که همه جای دستانش آثار خراشیدگی با تیغ و چاقو بود. هنگامی که با دیدن این صحنه‌ها به او گفتم قصد ازدواج ندارم ناگهان چهره وحشتناکی به خود گرفت و سرش را محکم به دیوار کوبید!
گرانیت ژاکا به هواداران آرسنال گفت، همسرش نقشی در رفتن او از باشگاه ندارد. شایعه شده که همسر ژاکا دوست دارد آنها به آلمان برگردند.
مرد درباره اختلاف با همسرش گفت: من و همسرم مثل همه زوج‌ها با هم اختلاف‌هایی داشتیم. اما در حدی نبود که قصد کشتن او را داشته باشم. من آن شب خسته از سر کار به خانه آمده بودم و حالم بد بود. اما همسرم هیچ توجهی به من نداشت. به همین خاطر عصبانی شدم، ولی باور کنید حتی نمی‌دانم چند ضربه به زنم زدم. من شرمنده فرزندم و پدر و مادر همسرم هستم.
متهم درباره انگیزه قتل گفت: وقتی متوجه شدم همسرم به من خیانت کرده است با هم بحثمان شد او درحالی که هیچ ابایی از پنهان کردن این موضوع نداشت حرف‌هایی به من زد که بشدت عصبانی شدم و خون جلوی چشمانم را گرفت به آشپزخانه رفتم و با برداشتن یک چاقو به سراغ المیرا رفتم و او را با ضربه چاقو به قتل رساندم.
متهم به جایگاه رفت و گفت: روز حادثه بعد از اینکه دختر و پسرم به مدرسه رفتند بازهم سر مصرف مواد با همسرم درگیر شدیم. نسترن قصد داشت از خانه خارج شود، اما اسلحه‌ای که به تازگی خریده بودم را نشانش دادم تا بترسد، اما ناخواسته گلوله‌ای شلیک شد و به سرش خورد.
داستان محمد عبداللهیان داستان جالبی است. او که در حوادث طبیعی بسیاری حضور داوطلبانه دارد، این بار تصمیم می‌گیرد برای سفر به ترکیه النگوی همسرش را بفروشد! با او در این باره گفت و گو کردیم.
محمد عبدالهیان در ادامه توضیح داد: به همسرم گفتم که به دلیل ازدواج دخترمان الان پولی در بساط ندارم. همسرم هم که در دستش یک النگوی طلا داشت آن را در آورد و گفت "در شرایطی که مردم ترکیه در شرایط بدی هستند من هم نمی‌خواهم که این النگو را دستم کنم. تو این النگو را بفروش و با پول آن برای کمک به ترکیه برو".
داییی گفت: این که همسر بنده ممنوع‌الخروج بوده و باید پیش از اقدام به سفر این مطلب را اطلاع می‌داده کذب محض است. نه برای من نه برای همسرم تا امروز از قوه‌قضائیه ابلاغ یا SMS با این مضمون که ممنوع‌الخروج هستیم، نیامده است. همسرم طبق تمام قوانین جمهوری‌اسلامی برای سفر به خارج از کشور اقدام کرد و مثل همه مردم پشت باجه کنترل گذرنامه پلیس ایران در فرودگاه ایستاد و پس از تأیید مجوز خروجی قانونی اقدام به سوار شدن به هواپیما کرد.
عصر دوم تیر گذشته، مرد ۴۰ ساله‌ای وارد کلانتری شفای مشهد شد و با خونسردی به نیرو‌های انتظامی گفت: چند ساعت قبل همسرم را در منزل مسکونی‌ام به قتل رساندم! این اظهارات تکان‌دهنده در حالی با طمأنینه بر زبان مرد جوان جاری می‌شد که در پاسخ به سوالات پلیس ادامه داد: او را با ضربات چاقو کشتم، چون با هم اختلاف داشتیم!
مرد گفت: آن روز همسرم با افشای آن راز گفت: حدود ۳ سال قبل از آن که با هم ازدواج کنیم من با مرد دیگری در تهران ازدواج کرده بودم که حاصل آن دختر کوچکی به نام «آزاده» بود. در حالی که دخترم هنوز یک سال بیشتر نداشت، اختلافات خانوادگی ما شدت گرفت تا جایی که دیگر نتوانستیم یکدیگر را تحمل کنیم و من از او جدا شدم، اما هرچه التماس کردم که شوهرم، حضانت دختر خردسالم را به من بدهد، او موافقت نکرد و من هم به ناچار به مشهد آمدم و چند ماه بعد با شما ازدواج کردم! ولی هیچ گاه نتوانستم چهره معصوم و زیبای دخترم را از یاد ببرم به همین دلیل وقتی شما سرکار می‌رفتید من هم با نگاه کردن به تنها عکسی که از او داشتم، اشک می‌ریختم و آرام می‌گرفتم.
متهم گفت: همسرم ناهار درست کرده بود و مشغول خوردن غذا شدیم. بعد از غذا سر مهاجرت بچه‌ها باهم بحث‌مان شد. عصبانی شدم و از آشپزخانه ناخواسته چاقو را برداشتم و به او ضربه زدم. قصدم کشتن نبود، اما به قدری عصبانی بودم که متوجه نشدم. وقتی همسرم خونین روی زمین افتاد، از ترس گذرنامه‌ام و سوئیچ ماشین را برداشته و راهی خیابان‌ها شدم. آنقدر حالم بد بود که حتی تلفن همراهم را نیز فراموش کردم با خودم بردارم.
همسر مقتول گفت: به دلیل سوء‌ظن و اختلافی که با همسرم داشتم با او درگیر شدم و کتکش زدم. وقتی به خودم آمدم او مرده بود. از خانه بیرون رفتم و چند ساعت بعد برگشتم و با صحنه‌سازی طوری وانمود کردم که او وقتی من بیرون بودم به قتل رسیده است.
متهم گفت: اختلافات من و همسرم روزبه‌روز بیشتر می‌شد تا اینکه شب حادثه رسید. آن شب از سر کار برگشتم و خسته بودم. همسرم شروع به صحبت کرد و باز هم از همان اختلافات قدیمی گفت. حس کردم که از رابطه مخفیانه من و زن جوان بو برده و به همین دلیل است که مدام بهانه‌جویی می‌کند. ابتدا با یکدیگر بگومگو کردیم اما وقتی عصبانیتم بیشتر شد کار به زد و خورد کشیده شد و من دستانم را دور گردنش انداختم و او را خفه کردم.
متهم گفت: همسرم عکس دو نفره عروسی را برداشت که روی شاسی چوبی خودنمایی می‌کرد. او با خشمی نهفته رو به مادرش کرد و گفت: «مادر کبریت را بده تا این عکس را آتش بزنم!» با شنیدن این جمله، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. در پذیرایی را قفل کردم و چاقو را از کنار ساق پایم بیرون کشیدم و بدون تامل به سمت همسرم هجوم بردم و بعد هم نفهمیدم چه می‌کنم به طوری که ضربات متعدد چاقو را بر نقاط مختلف بدنش فرود می‌آوردم!
متهم گفت: قصدم کشتن او نبود. در تمام ۳۷ سالی که با هم زندگی کردیم حتی یک سیلی هم به همسرم نزده بودم. همسرم سال‌ها بود که از بیماری وسواس رنج می‌برد. مثلاً اگر دست به دستگیره در می‌زدی باید ۶ مرتبه دستگیره را تمیز می‌کرد. با اینکه تحت درمان بود، اما وسواسش خوب نشده بود.
متهم در تشریح ماجرا گفت: من و مریم از همان ابتدا باهم مشکل داشتیم تا اینکه حس کردم او به من خیانت می‌کند و تصمیم گرفتم همسرم را بکشم. وقتی دختر ۴ ساله‌ام خوابید در اتاق را بستم و همسرم را خفه کردم. بعد هم برای اینکه پلیس متوجه ماجرا نشود سعی کردم سناریوی گم شدن و بعد هم خودکشی او را برای پلیس بازگو کنم، اما نشد.
متهم گفت: همسر قبلی ام به خاطر اعتیاد از من طلاق گرفت و من سال گذشته با «فاطمه – ک» (مقتوله) ازدواج کردم، اما پولی برای تامین مخارج زندگی نداشتم و درآمدم حتی کفاف هزینه‌های اعتیادم را هم نمی‌داد به همین دلیل وقتی با تقاضای همسرم برای خرید اسباب بازی و لباس‌های نوزادی مواجه شدم دیگر حال خودم را نفهمیدم و او را کتک زدم!
«من به مرکز خدمات گفتم که اگر شما دستتان می‌رسد و می‌توانید کاری کنید، در جهت تشویق فرزندآوری و تشویق این مادر، حد اقل یک لوح تقدیر بدهید. یک چیزی بنویسید و به او بدهید. چیزی که دلش را خوش کند. این می شود حمایت معنوی.»
متهم گفت: من برای اینکه زندگی‌ام را حفظ کنم تصمیم گرفتم با طرح نقشه‌ای ساختگی به همسرم ثابت کنم که به خاطر علاقه به او و فرزندانم نسرین را کشته‌ام و با گرفتن فیلم از این صحنه خیالش را راحت کنم. وقتی موضوع را با نسرین در میان گذاشتم او هم پذیرفت که با من همکاری کند.
زن جوان گفت: مشکل اینجاست که همسرم مدام به سفر کاری می‌رود و من دوست ندارم میلاد بدون من سفر کاری برود، من دلم میخواد هر جا که میره منم با او برم. میلاد آنقدر مهربان و خوش اخلاق است که هر کسی سریع جذب او می‌شود و من نمی‌توانم اجازه بدهم او تنها جایی برود به همین خاطر ترجیح می‌دهم از او طلاق بگیرم و جدا زندگی کنم تا اینکه مدام فکر کنم که زنان و دختران دیگری جذب او می‌شوند.
متهم گفت: حس مرموزی به سراغم آمد و بی‌اختیار گوشی تلفن همراهش را برداشتم تا ببینم داخلش چیست؛ وقتی وارد قسمت عکس‌ها شدم با دیدن چند عکس و فیلم از همسرم چنان عصبانی شدم و حالم دگرگون شد که کنترل رفتارم را از دست دادم و با چاقویی که در خودرو داشتم او را به قتل رساندم بعد هم جسدش را در بیابان دفن کردم.

تمامی حقوق این سایت متعلق به آی‌لوک می‌باشد. سایت مپ