مدافع آرژانتینی لیون از تجربه هیجان انگیز خود پیش از شروع فینال جام جهانی 2022 صحبت کرد.
اخبار مشابه
در این قسمت میتوانید اخبار مشابه به این خبر را مشاهده
نمایید.
طبق تئوری، گربهسانان بعد از سقوط از هر ارتفاعی، جان سالم به در خواهند برد. از نظر فیزیکی قصد داریم تا به بررسی این موضوع بپردازیم.
فرمانده گروه واگنر هدف از شورش ناموفق این گروه علیه مسکو را اعلام کرد.
خبرگزاری مهر
.
سیاسی
. 1402/04/05
زن نظافتچی در اعترافاتش میگوید: یک روز با خانم صاحبخانه کار داشتم و وارد اتاق شدم که اتفاقی طلاها را دیدم. با آن همه طلا ناگهان وسوسه شدم و با همدستی یکی از آشنایان تصمیم گرفتیم طلاها را سرقت کنیم. مالباخته وقتی فهمید خدمتکار خانهاش دزد طلاهایش است شوکه شد. او در عین ناباوری گفت: هیچ وقت فکر نمیکردم این زن دزد باشد. او دو سه سال درخانه من رفت و آمد داشت و کاملاً به او اعتماد داشتم.
ویرژیل فندایک، کاپیتان هلند در آستانه بازی با کرواسی گفت مشکل این تیم که نداشتن تجربه بوده، حل شده است.
ویدئویی از لحظه واکنش رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه به فهمیدن مالکیت تیم فوتبال منچسترسیتی انگلیس منتشر شده است.
خبرگزاری مهر
.
ورزشی
. 1402/03/22
متهم جنایتهای وحشتناکی را که در کمپ رخ داده بود فاش کرد و گفت: من معتاد بودم که به کمپ ترک اعتیاد رفتم و بعد از سم زدایی وقتی وارد محوطه کمپ شدم فهمیدم که جنایتهایی در آن رخ میدهد. مدیر کمپ ما را مسلوبالاراده میکرد. او ما را کتک میزد و آزار میداد و اگر از شکنجهها به خانوادههایمان حرفی میزدیم به آنها میگفت ما دچار مشکلات روانی شدهایم.
متهم در بازجوییها لب به اعتراف گشود و گفت: سوسن یکی از همسایههای قدیمی پدرم بود و از آنجایی که از کودکی مرا میشناخت به من اعتماد داشت. من همیشه کارهایش را انجام میدادم و سوسن هم در مقابلش به من پول میداد. چند روز قبل ماشین او را گرفتم تا تعمیر کنم. بعد از اینکه ماشین را به او تحویل دادم از من خواست برای گرفتن پول تعمیر و دستمزد به آپارتمانش بروم. وقتی به آنجا رفتم دستههای تراولچک را دیدم و وسوسه شدم. من در یک لحظه پتویی را روی سر پیرزن انداختم و او را خفه کردم.
مرد جوان وقتی فهمید همسرش به او خیانت کرده است سراغ مرد قویهیکل و زنش رفت و جنایت هولناکی را در پاکدشت رقم زد.
«تیم لتس»، راننده اوبر، ۳ سال پیش وقتی فهمید «ویلیام سیمییل»، مسافرش، تحت درمان دیالیز است و به کلیه نیاز دارد، فورا داوطلب اهدا کلیه به او شد.
در حال حاضر، رباتهای واقعی روزبهروز در دنیای واقعی محبوبتر میشوند و بسیاری از آنها میتوانند گفتار و حالتهای چهره انسان را با دقت وهمآوری تقلید کنند.
کشمکشهای اریکا با خود و اطرافیانش از دوران کودکی آغاز شد. ۵ ساله بود که احساس کرد با بقیه فرق دارد و در ۷ سالگی فهمید که پسر بودنش مشکل بزرگ او است. به گفتهی اریکا، وقتی در آینه به خود نگاه میکرد میل شدیدی به دختر شدن در خود احساس میکرد.
رسانههای لندنی و برخی شهرههای وطنی، سوژهای را برای انتقامگیری شکست آشوبهای پاییز یافتهاند و طبق معمول انگشت اتهام تسبیب یا ناکارآمدی را به سمت دین و حکومت بردهاند. این اتهامافکنیها البته مطابق روال گذشته بدون هیچگونه سند و دلیلی است. وقتی دستگاههای مسئول در حوزه آموزشی و بهداشتی به قضاوتی نرسیدهاند، خبرنگار لندننشین یا سلبریتی کاخنشین از کجا فهمید که ماجرا چیست و حکم را هم صادر کرد؟
مادر المیرا اظهار کرد: در نهایت فهمیدیم که حامد عکسهای خصوصی المیرا را نه تنها برای بهزاد بلکه برای فامیل و دوست و آشنایان ارسال کرده است. دخترم وقتی از این ماجرا باخبر شد از شدت ناراحتی تا صبح نخوابید. صبح روز بعد هم با ناراحتی به محل کارش رفت، اما چند ساعت بعد به ما خبر دادند که او فوت کرده است. ما حامد را در مرگ دخترم مقصر میدانیم و از او شکایت داریم.
زن جوان گفت: وقتی چشمانم را باز کردم در بیمارستان بودم و آنجا بود که فهمیدم ۱۵ روز در کما بوده و در یک قدمی مرگ پیش رفتهام. آنطور که متوجه شدم همسایهها که از غیبت من نگران شده بودند وقتی دیدند در خانهام نیمه باز است به کمکم آمدند و مرا به بیمارستان انتقال دادند، اما خبری از آذر، زن همسایه نبود. وقتی از بیمارستان مرخص شدم، فهمیدم آذر مرا با آبمیوه مسمومو بیهوش کرده و ۸ النگوی طلایی که در دستم بوده را قیچی و سرقت کرده است.
روایت سردار تنگسیری، فرمانده نیروی دریایی سپاه از خیس کردن نظامی آمریکایی وقتی فهمید مقابلش یک پاسدار ایستاده را ببینید.
محسن تهرانی، پیشکسوت فوتبال گفت: آخرین بار وقتی به آن کمپ رفتیم، دوستم نبود. مددجویان آنجا برایمان شربت آوردند، ما هم شربت را خوردیم. ولی دیگر چیزی یادمان نمیآید و بیهوش شدیم. روز بعد در همان کمپ به هوش آمدیم، اما دیدیم که خبری از پولها و طلاهایمان نیست. گوشی موبایلمان را هم سرقت کرده بودند. یک گردنبند طلا، ۱۲ میلیون تومان پول از کارت عابربانکم را دزدیدند، اما همه اینها یک طرف و دستبند مرحوم ناصر حجازی هم یک طرف. مرحوم ناصر حجازی آن دستبند را به من هدیه داده بود. آنجا بود که فهمیدیم ۳ نفر از افرادی که در کمپ بودند سرقت را اجرا کرده و متواری شدهاند. با این حال فرار آنها خیلی طول نکشید و در نهایت پلیس خیلی زود متهمان فراری را دستگیر کرد.
فتانه ۳۶ساله به ماموران پلیس گفت: من و دخترم تارا در خانه بودیم که شوهرم از محل کار به خانه آمد و شام خورد. او کنار سفره شام دراز کشید و خوابش برد. چند ساعت بعد وقتی متوجه شدم پتو از روی شوهرم کنار رفته بالای سر او رفتم و متوجه شدم از دهانش کف خارج شده و نفس نمیکشد. فهمیدم سعید جان سپرده است.
ستاره گفت: رسول مثل من قبلاً ازدواج کرده بود. او بچه داشت و همسرش را طلاق داده بود، وقتی با هم ازدواج کردیم گفت همسر سابقش هم ازدواج کرده است و قول داد مراقب من و دخترم باشد. دو سال بعد فهمیدم با همسر اولش رابطه دارد.
زن ۳۷ ساله گفت: وقتی فهمیدم که ابوذر از چند ماه قبل سوزان را به عقد موقت خودش درآورده است. گویی آسمان بر سرم فرو ریخت و نفرت همه وجودم را فرا گرفت با خشم و عصبانیت با ابوذر به مشاجره پرداختم و سپس به حالت قهر منزلم را ترک کردم و به همراه دخترم به خانه پدرم بازگشتم تا شاید همسرم به خودش بیاید و از سوزان جدا شود، اما او هیچ گاه زیر بار خواسته من نرفت و ادعا میکرد «سوزان به خاطر من از همسرش طلاق گرفته است و من نمیتوانم در این شرایط او را طلاق بدهم!»
نگاه از بالا به پایین بعضی وقتها، خود ما را در منگنه قرار میدهد چنان که در یک مجلس وقتی یک جناب آقایی گفت بچهاند این کسانی که به خیابان آمدهاند، دانشآموزند و چیزی نمیدانند، یک نفر پرسید شما ۱۳ آبان را در تقویم دیده اید؟ میدانید یکی از مناسبتهای آن روز دانشآموز است؟ میدانید فلسفه این نامگذاری را؟ چطور دانشآموزان سال ۵۷ میفهمیدند، اما سال ۱۴۰۱ نمیفهمند؟ یعنی نظام تربیتی شاه آدم فهمیده پرورش میداد و ما...؟
متهم گفت: آن شب وقتی فهمیدیم زن همسایه هنوز بازنگشته شیشه مصرف کردیم و بعد با کلیدی که از خانه شاکی قبلاً سرقت کرده بودیم وارد خانه شدیم. در حال خالی کردن وسایل و انتقال آن به داخل خانهمان بودیم که ناگهان صاحبخانه سر رسید.
زن ۳۵ ساله گفت: در حالی که دخترم را باردار شده بودم پدرم متوجه ازدواج پنهانی ام شد و مرا به شدت کتک زد. بهمن (همسرم) هم وقتی این ماجرا را فهمید ارتباط مرا با خانواده ام قطع کرد. او پیامهای تهدیدآمیز پدرم را به من نشان میداد که هر دو نفر ما را تهدید به قتل کرده بود.
دختر جوان گفت: هنوز یک ماه بیشتر از مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم موسی با دختر عمویش که زنی مطلقه بود ازدواج کرده است تا سرپرستی فرزند او را به عهده بگیرد وقتی به نامزدم اعتراض کردم او مرا کتک زد و مادرم نیز با التماس از من خواست تا درخواست طلاق ندهم چرا که مدعی بود سرنوشتم مانند خواهرم خواهد شد و او نمیتواند مخارج ما را تامین کند در همین حال نامزدم به کشور دیگری مهاجرت کرد و دختر عمویش را نیز با خودش برد.
مرد جوان گفت: جناب قاضی من بعد از چند سال زندگی مشترک فهمیدم که نازنین قدر زندگی مان را نمیداند و نمیخواهد به نظرات من احترام بگذارد. برای من نوع پوشش همسرم بسیار مهم است و وقتی میبینم که او نمیخواهد یا نمیتواند به خواست من رفتار کند ترجیح میدهم زندگیام را با او همین جا تمام کنم. الان تازه فهمیدم که پدر و مادرم چرا با این ازدواج مخالف بودند.
تمامی حقوق این سایت متعلق به آیلوک میباشد. سایت مپ